2737
2734
شوهر منم خیلی مادرشو دوست داره وهمه چیزو به مادرش میگه که ما چی خریدیم چند خریدیم وکجا رفتیم ولی بازم مادرش به من زنگ میزنه وهمه سوالایی که از شوهرم کرده دوباره از من میپرسه جوری وانمود میکنه که انگار هیچی نمیدونه ایندمنو خیلی ناراحت میکنه هم اینکه دوست ندارم در جریان همه کارامون باشه هم اینکه انگار میخواد ببینه من دروغ میگم یا نه حرفم با شوهرم یکی هست یا نه
کلا مادرشوهرن خیلی با سیاسته با پنبه سر میبره همه حرفاشو کاراشو با ارامش انجام میده اصلا براش ناراحتی کسی مهم نیست(البته من وخوانوادم)من عصبی میشم وقتی نمیتونم مثل خودش با سیاست باشم قبلا خیلی به شوهرم میگفتم مادرت با سیاسته ولی شوهرم ازش طرفداری می کرد ولی الان اصلا بدشو نمیگم وتمام سعیمو میکنم مثل خودش باشم البته خیلی سخته وکار داره تا یاد بگیرم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

من بعد عمری تازا فهمیدم که باعث بیشتر دلخوریها و شادیهای زندگیمون ، خودمونیم خودمونیم که با رفتارمون سطح توقع دیگرانو بالا میبریم خودمونیم که با نگفتنهامون راه رو برای دیگران باز کردیم چون خودمونو دوس نداریم چون برای خودمون احترام قایل نیستیم تا دیگران احتراممون کنن منو شوهدم هردو شاغلیم سالها قبل برای جلو افتادن تو زندگی و خرید زمین و خوته ماشین اولیه خیلی مراعاتشو کردم سعی کردم کم خرج باشم وبه این رویه عادت کردم اما یه جایی دیدم مسیرم اشتباس پس کی باید زندگی کنم البته هنوزم اونقدر توقعاتم براورده نمیشه ولی خداروشکر خیلی راضیم الان هرچی میخرم اول قیمتشو به شوهرم میگم یا وقتی کسی از دوستان برای خودش یا بچه لباسی خریده یا .....جلوی شوهرم قیمتشو میپرسم ....که دستش بباد که توجه کنه و منو متهم به گرون خریدن نکنه تو اکثر موارد اینکارو میکنم یا بهش میگم فلان وسیله چقد خونه رو شیک میکنه خلاصه فکرشو سوق میدم این طرف گاهی باهاش میرم خرید لباس یه لباس گرون برمیدارم مبپوسم بعد که فروسنده گفت قیمتش چنده ....میام بیرون و درحالی که شرمندش کردم میگم نه بزار موقع فلان عید بخریم
http://mob.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1289595&PageNumber=7
یه برخورد جالب از طرف زن داداشم امروز من به طور ناگهانی تصمیم گرفتم به همراه شوهرم برم مرکز استان که با ما 1 ساعت فاصله است برای خرید. داداشم اونجا زندگی میکنه . به همسرم گفتم منو پارسا باهات میایم تو برو جلست ما با زنداداشم میریم خرید (آخه تنها برم خیابونارو خوب بلد نیستم )بعدش بیا دنبالمون . بعد زنگ زدم به زنداداشم گفت ما خونه ایم منم سفارش کار دارم برای کیف چرم ...فکر نکنم بتونم بازار بیام ... منم گفتم باشه بهت خبر میدم بعد زنگ زدم خالم که همونجاس . باهاش قرار گذاشتن که برم خونش و با هم بربم توراه به زنداداشم پیام دادم که میریم خونه خاله اونم زنگ زد گفت پس شام بیاین پیش ما و اصرار .... که من گفتم نه حتما باید برگردیم خونه منم رفتم خریدمو کردم و الان خونم اصلا هم ناراحت نشدم خیلی هم از رفتارش خوشم اومد
http://mob.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1289595&PageNumber=7
2728
مامان پارسا یادمه ی جایی قبلا گفته بودین اعتماد ب نفس همسرمو گرفتم میشه بگین چطوری؟؟ اخه اکثر مشاورا میگن مردا رو بزرگ کنید البته ن خیلی ک اونا هم همین کارو کنن شما موافق نیستی ؟
در وادی من جنون خدایی می کرد.
سلام نزدیک 6 ساله ازدواج کردم و یک پسر سه ساله دارم عاشق همسرم بودم از همون اول دخالت های خانوادش شروع شد خیلی وابسته بود به خانوادش مخصوصا مادرش تمام حرف های بینمون رو انتقال میداد حتی خصوصی ترین مسایل بینمون رو میگفت خواهرش همسن من است و نه ماه بعد از اینکه ما اومدیم خونه خودمون ازدواج کرد همه جور دخالتی که فکر کنین کردن گاهی وقت ها من رو به خاطر کاری که نکرده بودم و حتی اطلاع نداشتم ازش مقصر میکردن و شروع به دعوا درست کردن و از اخر من همیشه باید حق میدادم که اینجوری فکر کنن چون من عروس بودم گاهی وقت ها خودش میگفت کاش بعد خواهرم ازدواج کرده بودیم و خودم دیگه خسته شدم شوهرم حمایت میکرد از من حتی اگه به اون ها چیزی نمیگفت و مانع دخالتشون نمیشد البته همیشه میذاشت حرفاشونو بزنن و توهین هاشونو بکنن ولی قبلش با این حرفهای پیش اومده ما باهم دعوا کرده بودیم و بینمون شکراب شده بود همین اختلاف ها کم کم باعث شد یک جورایی نسبت به هم سرد بشیم تمام این مسایل رو تونستم باهاش کنار بیام و با اخلاق شوهرم و وابستگی زیادش به مادرش کنار بیام و یک جورایی کنترل زندگیمو دستم بگیرم اگرچه که همچنان دخالت های مادرش ادامه داشت و میتونین تصور کنین مردی که به مادرش وابسته باشه با کوچکترین حرفی چه طور بهم میریزه ولی مشکل اصلی زمانی شروع شد که مادرش به خانواده من توهین کرد چون پسرش گوشیشو جواب نداده بود و نگران شده بودن و چون اون گوشیو از خاله من خریده بود همین باعث شد دهنشو باز کنه و توهین کنه مثل همیشه شوهرم در مقابل توهین های مادرش سکوت کرد چون به نظرش اینجوری بهتر بوده از اون موقع به بعد من رفت و امدم رو کم کردم و گفتم دیگه با خانواده مادریت رفت و امد نمیکنم مگر اینکه دعوتم بکنن حالا این شده دلیل اختلاف ما و بدگویی های مادرش از من انتظار دارن من فراموش کنم و قربون صدقه مادرش بشم اون عشق و علاقه حالا تبدیل شده به تنفر شوهری که عاشقش بودم و اگر یک ساعت نمیدیدمش دیوونه میشدم ازش متنفرشدم میدونم اونم همین حسو داره همش میگم خدایا میشه میره از خونه بیرون دیگه برنگرده بگین چه کار کنم نه حاضر مشاوره بیاد نه باهم حرف بزنیم همیشه من مقصرم و اگه من اخلاقم رو عوض کنم و کوتاه بیام و فراموش کنم همه چی حل میشه بگین من چه کار کنم
"
2738
البته این رو بگم که یکی از افتخارات مادرش اینه که هیچ کس از پس زبونش برنمیاد روز عروسی دخترش میگفت دیدین خواهرشوهراش جرات نکردن به من چیزی بگن چون همشونو شستم گذاشتم کنار پدرش هم مثل مادرش میمونه یک درجه بهتر با این رفتارهاشون زندگی دخترشون روهم بهم ریختن و الان داره طلاق میگیره البته اینم بگم اخلاق هیچ کدومشون خوب نیست خیلی پرتوقع و همیشه حق به جانبن ممنون میشم اگه من رو راهنمایی کنین
"
نا عزیزم خیلی برات متاسف شدم .....خیلی سخته .هیچی بدتر از این نیست که با آدمایی فوضول و دخالتگر رفت و آمد کنی . چون به هر حال نیششونو میزنن. اما شما فقط یه راه داری البته اگه زندگیتو هنوز دوس داری باید تمام برنامه های زندگیتو و حرفاتو رفتاراتو جوری ترتیب بدی که کمترین گزندو از اینجور آدما ببینی و کاری کنی که نتونن تورو وارد بازیهاشون کنن مثلا هرگز باهاشون درددل نکنی ...ازشون چیزی نپرسی که مثلا کجا رفتین چرا چطور ؟ در مورد خودتم اطلاعات ندی ...هرطور شده نباید اطلاعات بدی حتی اگه دیدی شوهرت اطلاعات میده به ایشونم بعضی حرفارو نزنی .....
http://mob.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1289595&PageNumber=7
ممنون مامان پارسا من اصلا باهاشون دردودل نمیکنم الان که فقط در حد سلام و خداحافظیه قبلن هم که مثلا باهم خوب بودیم ذره ای از زندگیم نمیگفتم و به همسرم هم تاکید میکردم که نگه ولی خوب فایده نداشت برای همین چیزهایی که نمیخواستم کسی بفهمه به شوهرم هم نمیگفتم ولی الان مشکل من اینا نیست مشکل همسرمه که میخواد توهین مادرشو نادیده بگیرم و دوباره همه چیز بشه مثل قبل ومن هرجا مادرش دوست داشت برم و هرکار دوست داشت انجام بدم و هر روز هفته خونه اونا باشیم منم بگم و بخندم باهاشون نمیدونم چرا نمیتونه یک سری مسایلو درک کنه و باهم قاطیشون نکنه
"
نا عزیزم منم مشکل شمارو دارم و کاملا درکت میکنم الانم من بیشتر سعی میکنم هوای شوهرمو داشته باشم واز خانوادش بد نگم تا بیشتر بیاد سمت من وتا حدی موفق شدم من قبلا باید در هفته چند بار میرفتم خونه مادرشوهرم وشبا هم می موندم ولی انقد مقاومت کردم واین موضوع رو کم کم کمش کردم تا الان که هفته ای یبار و فقط شام میخوریمو خود شوهرم میگه بریم خونمون ولی 5 سال زمان برد تا به اینجا رسیدم ولی دخالتاشون همچنان ادامه داره ومن سعی کردم برای خودم کم رنگش کنم انگار مادرشوهری وجود نداره وکمی زندگیم بهتر شده وقتی نظری میده من جوابی نمیدن وخودمو با گوشی یا تلویزیون سرگرم میکنم انگار چیزی نشنیدم ویا یه لبخند کوچیک میزنم یه طوری که انگار اصلا برام مهم نیست داری چی میگی ولی جلو همسرم تحویلشون میگیرم
من خواهر شوهر ندارم وپدر شوهر ادم خوبیه ببین مادرش چی بود که به تنهایی داشت زندگی منو نابود میکرد چند ماهه پیش بخاطر عذابایی که مادرش بهم میداد تصمیم گرفتم طلاق بگیرم دیگه کم اورده بودم ولی به کمک یکی از دوستام با اینجا اشنا شدم ودیدم مقصر خودمم وباید اول خودمو تغییر بدم چون نمیتونم دیگرانو تغیر بدم وشروع کردم به روشمو عوض کردن وتا الان خدارو شکر خیلی موفق بودم با دقت تاپیکارو بخون وسیاست یاد بگیر من رندگیمو مدیون ای سایتم
ارمین ۲ عزیزم ممنون الان من اصلا کاری به مادرشوهرم ندارم مشکلم شوهرمه میگه فراموش کن همش میخواد مارو باهم ببره بیرون من نمیتونم توهین به خانوادمو فراموش کنم میخواد همش برم مهمونی های خانواده مادریش ولی من نمیرم دعوامیشه اینه مشکله من مثلا روضه خونه خالش بود منم نرفتم میگه تو رفتی خونه مادربزرگت چرا خونه خاله من نرفتی خوب چه ربطی داره اولا دوما مادرش توهین کرده نمیخوام برم نمیفهمه اینو
"
خانوم علی آقا پست ها : 254 عضویت:1394/3/14 0 0 من گفته های دکتر حبشی رو خلاصه برداری کردم الان برات میفرستم 1394/10/23 - 4:25 عصر خانوم علی آقا پست ها : 254 عضویت:1394/3/14 1 0 دکتر حبشی میگه شکوه مرد در تامین کردنشه  خانم باااید درخواست کنه و مرد پاسخ بده یعنی وقتی چیزی رو میخوای نباید طوری عنوان کنی که انگار وظیفشه  باید طرح نیاز خالص داشته باشی یعنی توی گفتنت حس باشه و فقط و فقط و فقط طرح نیاز باشه که دو تا شرط داره اول اینکه بدون هر اثر اضافی باشه و حرف اضافی باشه دوم اینکه با غلظت زیاااااااد باشه چه چوری؟ مثلا میخوای مامانتو ببینی چه جوری عنوان میکنی؟ بخوای درست بگی چه جوری میگی؟  انواع مختلف وجود داره که خانم ها میگن و فک میکنن درست بیان میکنن مثلا اینا علی میای بریم خونه مادرم؟ از نظر شوهر یعنی چرا نمیای بریم خونه مادرم؟ دوست داری بریم خونه مادرم؟ دید شوهر : چرا دوست نداری بیای؟ بیا بریم خونه مادرم دید شوهر : من اصلا مهم نیستم و... که همه غلط هستن ولی درست چیه؟ مثلا میگی عــــــــلی میدونی چقدددددددر دلم برای دیدن مادرم تنگ شده؟ یعنی داری به شکل نیاز مطرح میکنی اینجاست که مرد سراپا امادست برای تامین دادن حالا دو عکس العمل وجود داره 1) یا با طراوت و خوشی میدهد 2) یا شرایط ندارد  تو حالت دوم دو حالت به وجود می یاد یک اینکه کرد تاااااا ابد خودش رو مدیون زن میدونه دوم اینکه بعد از به وجود اومدن شرایط بیشترش رو میده  یعنی مثلا امکان اینکه خونه بخره نداره ولی شما با طرح نیاز بهش شکوه تامین دادن میدین  چه جوری؟  انقدددددر دلم میخواست یه سقفی داشتیم که برای خودمون بود نه که اینجا بد باشه ها نه تو همیشه برای من بهترین خونه ها رو فراهم کردی بهترین شرایط رو برای آرامش من فراهم کردی ولی الان همینجوری تو دلم این گذشت گفتم به شما هم بگم اگر نتونه خونه بخره خودش رو مدیون میبینه این اصلا بد نیست این تامین گرفتن از مرده اصلا بد نیست  اتفاقا موقعی باید طرح نیاز خااالص کنی که مرد توانایی انجام نداشته باشد چون بیشترش را میدهد اصل مهم هم اینه که حالات و رفتار خودت رو بعد از درخواست حفظ کنی اصلا گاهی مرد عمدا درخواست را رد میکنه که حالاتت را ببیند ببیند سرجایت می ایستی؟  اعتراض مخالفت همه چیز با طرح نیاز خااااالص
http://mob.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1289595&PageNumber=7
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز