سلام به همگی به این امید دارم مشکلمو مطرح میکنم که کمکم کنید چون واقعا نمیدونم چکار کنم الان که اینو مینویسم دو ماهه باردارم بچه اولمه و 35 سالمه بخاطر همین کمی استرس دارم واسم چند تا دکتر خوب را از همین سایت برداشتم که برم و بالاخره یکیو انتخاب کنم اما مشکل اصلی من مادر شوهرمه یه آدم از خود راضی با مشکل وسواس ولسترس!!! البته مشکلی نیست که تازه ایجاد شده باشه و ایشون از اول زندگی مشترکم که یکسال ازش میگذره به بهانه های مختلف به من تیکه و طعنه میزنه و مدام منو با دختر خواهرش که اونم تازه ازدواج کرده و یا همسایه و... مقایسه میکنه و حتی با پرسیدن از اون آدم متوجه شدم حرفاش درباره اونا دروغ بوده!!!! اینا رو گفتم بدونید چه جور آدمیه !! اما مشکل جدید من اذیت وآزاراش سر بارداریمه اون روز توی مطب دکتر زنان خیلی معطل شدیم و شام قرار بود خونه مادر شوهرم بریم به محض وارد شدن به من پرید که چه دکتری رفتی برای چی رفتی که چی نمیخواد بری تو که مشکلی نداری برو یه دکتر معمولی !! بجای اینکه از من و یا دختر خواهرم بپرسی بیخودی رفتی این دکتره و خلاصه کلی ااذیت و آزار حتی به من گفت پس زنایی که وسط مزرعه میزاییدن چکار میکردن پس؟!!! در صورتیکه من و شوهرم قرار گذاشته بودیم 2 3 تا دکتر راببینیم و بعد تصمیم بگیریم اما با اینکه شوهرم خیلی پشت منه هبچ جوابی به اونا نمیده و میزاره هرچی میخوان بگن 2 روز پیشم توی مراسم سال شوهر خاله همسرم خوردم زمین حتی روشو بر نگردوند بگه تو حامله ای حالت خوبه یا نه حتی شوهرم رفت بهش گفت باز ببه روی خودش نیاورد و از دو روز پیش هم اصلا زنگ نزده بگه زنت و بچه زنده ان یا مردن جالبه بدونید که همین خانم خودش برای بچه دارشدن ما اصرار میکرد و میگفت سنت بالاست و دیگه بچه دار نمیشب و همش به من میخواست تهمت نازایی بزنه و هر دفعه میرفتیم اونجا کلی حرف و طعنه که دختر خواهرم حامله شده و تو ممکنه نشب و برو درمان کن در صورتیکه من بخاطر استرسی که بهمون مبداد تمام آزمایشا رو داده بودم و هیچیم نبود و دایم بهش میگفتم امل باز حرف خودشو میزد الانم که خدا رو شکر باردارم اصلا خوشحال نشده بیشتر دوست داشت نازا باشم یه چیزی برای طعنه داشته باشه. حتی وقتی شوهرم خبرو بهش گفت قشنگ حس کردم خوشحال نشد بعد از اونم بیشتر نگران کار کردن من بود و همش از شوهرم پرس و جو میکرد من به خاطر حالت تهوع که دارم نخواستم فعلا برم سر کار و شوهرم گفته حق ندارن هیچی بهم بگن اما با رفتارش تلافیشو سرم در میاره نمیدونم چکار کنم اونفدر استرس بهم وارد میشه که فکر کنم برای نی نی ضرر داره هر دفعه میخوایم بریم اونجا تنم میلرزه و دستام یخ میکنه چون میدونم بازم اعصابمو خورد میکنه اما شوهرم به زور با همه این احوال هر هفته میبره اونجا و میگه اگه نیای منهم هیچ جا باهات نمیام با اینکه رفتار زشت اونا رو با من میبینه نمیدونم چکار کنم اگه تجربه مشابهی دارید یا راهی به ذهنتون میرسه دریغ نکنید ممنونم